ماه من

🌙
سکوتم بغض عصیان شد
شب و روزم زمستان شد
ماه من کجا ماندی ...
فراقت درد پنهان شد
نگاهم خیس باران شد
ماه من کجا ماندی
تنم خشک بیابان شد
صدایم حبس زندان شد
ماه من کجا ماندی
🌙
سکوتم بغض عصیان شد
شب و روزم زمستان شد
ماه من کجا ماندی ...
فراقت درد پنهان شد
نگاهم خیس باران شد
ماه من کجا ماندی
تنم خشک بیابان شد
صدایم حبس زندان شد
ماه من کجا ماندی
گلایه ...
من چون کوه بودم صخره هایم را تراشیدی
من چون ابر بودم. بارانم را تو چکانیدی
من چون دشت بودم. سبزه هایم را تو
خشکاندی ....
من چون دریا بودم موجهایم را شکانیدی
غرورم را نگاهم را جسمم را
و قلبم را
با لشگری از هجومت
به یکباره تاراندی
مرا در قبر سرد و تاریک آرزوها
در شبی زمستانی خواباندی ...
در سرانجام عشق من و تو گلی است
در آنسوی پل که میروید به ناز ...
هر شباهنگام ....
عشق من به تو از راهی میگذرد
به سوی باغستانی
که نه کس دیده. نشنیده
بسوی دشت پریانی که هرچه بینی
بکر و دوشیزه
چشم به راه تو میمانم هرشب
با نگاهی پیر و افسرده
بدنبال نگاهت. عاشق و خسته
می گذشتم از این دنیا
تنها و رنج دیده
گرم نمی شکفتی به باغ رؤیا
ای گل همیشه بهار ای تنها. ....
شیر کوهستان و پریزاده
و دیدم عشق
چگونه شیر کوهی را اسیر دام پریزاد کوهستان کرد
آرام در دام او نشست
اسیر دام او شد ...
شیر کوهی بسته به زنجیر عاشقی
پریزاد شاد از بستن او به زنجیر دلداگی
شهر به شهر پیچید ...
خبر اسارت او
و آرام در دل گریست شیر کوه
پریزاد در سرور از شکار
شیر در غم یار .....
پریزاد مسرور از غرور
شیر بسته و گرفتار
رسوایی شیر در قفس
از آهن بسته به زنجیر
گشت و گشت و گشت
پریزاد فاتحانه لبخند میزد
غافل از عشق شیر
مغرورانه آواز سر میزد
شیر نعره نمی کشید
سینه سپر نمی کرد
در کنج قفس
آرام زار میزد ....
ای دل غمدیده سازی بزن
بر پهنه سینه آهنگی بزن
ای تن افسرده آهی بکش
بر سرم گاه فریادی بکش
این درد سنگین تر از دشت و کوه
من نهادم بر سرت راستش بگو
شرمندتم شرمندتم ای رفیق
جورما را میکشی حتی به تیغ