در سرانجام عشق من و تو   گلی است
در آنسوی پل  که میروید به ناز  ... 
هر شباهنگام ....

عشق من به تو  از راهی میگذرد
به سوی باغستانی
که نه کس دیده. نشنیده

بسوی دشت پریانی که هرچه بینی
بکر و دوشیزه

چشم به راه تو میمانم          هرشب
با نگاهی پیر و افسرده
بدنبال نگاهت.   عاشق و خسته

می گذشتم از این دنیا
تنها و رنج دیده

گرم نمی شکفتی  به باغ رؤیا
ای گل همیشه بهار    ای تنها. ....