🌌 شب بیداران

شب بیرحمانه تاخت. تمامش را
بر دشت و کوه و. بر صحرا
ظالمانه می دوخت با سکوت لبها را
شهر حیران شد
کوه خوابیده بود تنها
صحرا سر به دامان کوه نهاده بود بی صدا
شب حکومت میکرد بر دلها
زنجیر خواب کشیده بود
بر دستها و بر پاها ...
چه ظالمانه حکم میراند. بی پروا
ستاره خندید ماه جنبید.
چکاوک بال گشود
سپیده از شرق رسید
شب ناجوانمردانه با شب بیداران جنگید
شرمنده تر از قبل گریخت
طلوع صبح پیروزمندانه با جنگجویان خندید
روح زخمی شب بیداران را در آغوش کشید ....