شعر قاصدک زخمی🦋

سعید نورالهیی سعید نورالهیی سعید نورالهیی · 1404/1/11 23:39 · خواندن 1 دقیقه

ترا چه عاشقانه  من به دشت سینه دارمت
بدونه هیچ اشتباه  به قلب کهنه دادمت
جوانی و شرار من پر از فدا شدن به تو
کنون که بار پیری ام پر از ترانه خواندمت
صدای بی صدای من نوای خستگی شده
چه خسته از زمانه ام زبس به خود کشاندمت
از دل و از دیده رود هرآنکه از جان برود
همچو ترانه خوشی باید به جان نهانمت
رها رها ز دست تو چو قاصدک بی پروبال
زخمی باد بی حیا بایدبه جان گذارمت
به سایه سار خستگی کنون که جان نمانده است
با دست و پای زخمی ام کشان کشان کشانمت
ز جور  روزگار همی فراری از خود منی
به کاخ بی مثال خود دوان دوان دوانمت